تفاوت نماز اهل سنت
مرجع سخنرانی ها و آثاراستاد علی اکبر داراب کلائی
استاد علی اکبر داراب کلائی ، دارابکلاء شهر ساری متولدشدند ایشان در سن 17 سالگی وارد حوزه شدند . و برای ادامه تحصیل به شهر مشهد مقدس عزیمت نموده و دروس حوزه را تا سطح خارج در حوزه علمیه این شهر ادامه دادند .درحال حاضرساکن تهران میباشند که در زمینه خانواده و سبک زندگی و مسائل روز مقالات متعددی به رشته تحریر درآورده است. برای کسب اطلاع بیشتر به قسمت زندگینامه مراجعه فرمایید.

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سایت تحلیلی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی و آدرس dalel.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 87
بازدید دیروز : 31
بازدید هفته : 87
بازدید ماه : 303
بازدید کل : 10106
تعداد مطالب : 302
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ گالری تصاویر سوسا وب تولز





در اين وبلاگ
در كل اينترنت


تعبیر خواب آنلاین


استخاره آنلاین با قرآن کریم


آمار مطالب

کل مطالب : 302
کل نظرات : 9

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 87
باردید دیروز : 31
بازدید هفته : 87
بازدید ماه : 303
بازدید سال : 1208
بازدید کلی : 10106
تفاوت نماز اهل سنت

تفاوت نماز اهل سنت

علت تغييرنمازاهل سنت چه بود؟ اين تغييربه چه زمانها و وقايعي برمي گردد؟ اين تغييرها به چه اشكالي هستند؟ آيا اين تغييرها در زمان حكومت حضرت امام علي عليه السلام هم اجرا مي شد؟ آيا خود امام علي درزمان حكومت خلفا اين احكام تحريف شده را اجرا مي كرد؟

پاسخ:
جواب اجمالي
متاسفانه بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) و روي كار آمدن خلفاي غاصب، بسياري از احكام الهي دستخوش تغييرات شده و بدعتهاي بسياري در دين وارد شد كه از جمله آنها بدعتهايي است كه خليفه دوم در نماز ايجاد كرد و بدعتهايي كه خليفه سوم در وضو ايجاد كرد. اميرالمومنين علي عليه السلام پس از رسيدن به حكومت سعي بسياري را براي برگرداندن اين بدعتها و تصحيح آن به كار گرفت اما با مخالفت شديد مردم ساده لوح آن دوران مواجه شد كه به برخي از آن موارد آن حضرت در خطبه اي در نهج البلاغه اشاره فرموده است.
جواب تفصيلي
بدعتهاي خليفه دوم در نماز: يكي از مهمترين اختلافاتي كه بين شيعه و اهل سنت در نحوه نماز خواندن وجود دارد در باز و بسته بودن دست در حين نماز است در اين رابطه بايد گفت كه نمازي كه شيعيان مي خوانند كاملا شبيه نمازي است كه پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله ) مي خواند و به اين مطلب حتي در كتب معروف اهل سنت هم به آن اذعان شده است براي نمونه به اين مورد توجه كنيد:
محمد بن عمر و ابن عطا روايت كرده اند ابو حميد ساعدي از ده نفر از اصحاب رسول خدا شنيد كه يكي از اين ده نفر ابوقتاده است پس ابو حميد مي گويد من داناترين شما به نماز رسول خدا هستم به او گفتند : نماز را عرضه كن پس گفت : رسول خدا زماني كه به نماز مي ايستاد دو دست خود را بالا مي برد تا موازي دو گوشش قرار مي گرفت سپس تكبير مي گفت تا اينكه هر عضو بدنش در جاي خود قرار مي گرفت سپس حمد و سوره را قرائت مي كرد سپس تكبير مي گفت سپس دو دستش را تا گوشش بالا مي آورد سپس به ركوع مي رفت و دو كف دست خود را بر زانو مي گذاشت سپس آرام مي گرفت نه سرش را بالا مي آورد و نه زياد پايين مي انداخت و مي گفت خدا سخن كسي كه او را مدح كند شنيد سپس دو دستش را بالا برد تا كنار گوشش قرار گرفت سپس گفت : الله اكبر و سپس خود را به زمين انداخت و دو كف دست خود را كنار خود گذاشت سپس سر بلند كرد و بر پاي چپ نشست و انگشتان دو پايش را موقع سجده باز كرد و سجده كرد و سپس الله اكبر گفت و بلند شد و بر پاي چپ نشست تا همه اندامش آرام گرفت سپس در سجده بعد همين كار را كرد .... همه گفتند : راست گفتي رسول خدا اينچنين نماز مي خواند .
امام مالك در الموطا و ابوداود آن را نقل كرده اند و ترمذي درباره آن گفته است: حديث حسن صحيح (سنن ابن ماجة ، ج 1، ص 280 ، سنن أبي داود، ج 1، ص 170 كتاب الصلاه باب استفتاح الصلاه ، سنن الترمذي، ج 1، ص 188 باب ما جاء في وصف الصلاه ، مسند أحمد ج 5، ص 424، سنن الدارمي ، ج 1، ص 314 كتاب الصلاة باب صفة صلاة رسول الله ، السنن الكبرى للبيهقي، ج 2، ص 72 ، عمدة القاري، ج 6، ص 104 ‘ صحيح ابن حبان ج 5 ص 196...)
بخاري هم آن را به طور مختصر نقل كرده است.(صحيح البخاري ، ج 1، ص 201، كتاب الصلاة ، باب سنّة الجلوس في التشهد).
شوكاني ميگويد: صاحبان صحاح سته(صحاح سته شش كتابي هستند كه كاملا مورد قبول اهل سنت مي باشند) جز نسائي آن را نقل كرده اند و ترمذي آن را صحيح دانسته است، و بخاري آن را به صورت مختصر نقل كرده است.(نيل الأوطار، ج 2، ص 198).
در اين روايت كه قصد راوي بيان كامل نماز رسول خدا با همه جزئيات است هرگز مطلبي درباره دست بسته بودن رسول خدا نقل نشده است بعد از ثبوت اين خبر صحيح از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم روشن ميگردد كه عمل شيعه در دست باز نماز خواندن مطابق با سنت رسول الله است . بنابر اين بقيه مذاهب اسلامي بايد پاسخگو باشند كه چرا مخالف سنت نبوي عمل ميكنند. البته ما به ذكر روايت از كتب اهل سنت اكتفا كرديم چرا كه در كتب شيعه و روايات شيعه اين مسئله اجماعي است. و هيچ قول مخالفي در شيعه نسبت به اين امر وجود ندارد.
اما در مورد تكتف و دست بسته نماز خواندن كه اهل سنت آن را انجام مي دهند بايد توجه داشته باشيد كه اين كار بعد از پيامبر اكرم توسط خليفه دوم بدعت شده است . اميرمؤمنان علي (ع ) مي فرمايد: لايجمع المسلم يديه في الصلاه و هو قائم بين يدي الله يشبه باهل الكفر من المجوس؛ نمازگزار دست هاي خودرا در حالي كه در برابر خدا ايستاده است روي هم قرار ندهد كه با اين عمل شيوه مجوسيان كافر را حكايت مي كند (وسائل الشيعه , ج 4, باب 15 از ابواب قواطع نماز حديث 7 - منشور عقايد اماميه , جعفر سبحاني , انتشارات مؤسسه تعليماتي و تحقيقاتي امام صادق , ص 279 و 280)
دست بسته نماز خواندن از زمان خليفه دوم عمر بن خطاب به دستور وي بدعت شده است . گفتني است كه همه فرقه هاي اهل سنت دست بسته نماز نمي خوانند; همانند مالكي ها .... و اين از اموري است كه از زمان خليفه دوم مرسوم شده و ما آن را بدعت و حرام مي دانيم . مسلما رسول خدا(ص ) و اميرالمومنين با دست باز نماز مي خواندند و بايد توجه داشت آنهايي هم كه با دست بسته نماز مي خوانند آن را مستحب مي دانند.
توجه داشته باشيد كه پيامبر اسلام اگر دست بسته نماز مي خواندند و سنت هميشگي پيامبر آن گونه بود, در اين صورت , همه آن طور مي خواندند و كسي در آن اختلاف نمي كرد. از خصوصيات شيعه پاي بندي به سنت پيامبر است . اگر پيامبر اسلام دست بسته مي خواندند: اولا, شيعيان قطعا دست بسته مي خواندند در حالي كه هيچ كدام از امامان معصوم شيعه نگفته اند كه پيامبر دست بسته نماز مي خوانده است )مستند العروه , آيت الله شيخ مرتضي بروجردي , ج 4, ص 445). ثانيا, اگر عمل پيامبر مي بود, اهل سنت نيز دست بسته خواندن را واجب مي دانستند در حالي كه هيچ كدام از چهار فرقه فقهي اهل سنت اين عمل را واجب نمي دانند حتي مالكي ها آن را مستحب هم نمي دانند(الفقه علي المذاهب الخمسه , مغنيه , ص 109( آنان كه اولين بار دست بسته نماز خواندن را رسم كردند چنين فكر كردند كه چنين حالتي به خود گرفتن، يك نوع احترام و تواضع در برابر خداوند است و براي همين , دستور دادند كه از آن به بعد در نمازها دست بسته باشند. دست روي دست گذاشتن و هر دو دست را روي شكم گذاشتن , در اصطلاح فقهي تكفير و تكتيف ناميده مي شود. در اين كه از چه زماني دست بسته نماز خواندن سنت شد اختلاف نظر هست . برخي معتقد هستند كه در زمان خليفه اول ابوبكر چنين رسمي رواج يافت و بعضي ها معتقدند كه در زمان خليفه دوم عمربن خطاب , اين سنت رواج يافت . بنابراين , اهل سنت نيز اين عمل را عمل پيامبر نمي دانند, بلكه عمل صحابه پيامبر بعد از رحلت نبي اكرم (ص ) مي دانند و داستان آن را چنين آورده اند كه وقتي كه اسيران ايراني را نزد عمر بن خطاب آوردند, عمر بن خطاب آنها را دست بسته ديد و پرسيد: چرا چنين كرده ايد؟ گفتند: رسم ما ايرانيان اين است كه در برابر پادشاهانمان چنين مي ايستيم . عمر بن خطاب از اين حالت خوشش آمد و دستور داد از اين پس در نماز چنين بايستند و مردم هم مطابق دستور عمل كردند و به اين ترتيب , تكتف, سنت شد(مستند العروه , ج 4, ص 445 - جواهر, ج 11, ص 19( شيعيان علي (ع ) براساس رواياتي كه از امامان معصوم رسيده , به تكتف معتقد نيستند و به جاي آن , دست ها را روي ران ها مي گذارند و پايين مي اندازند. برخي از روايات چنين است : الف ) به امام صادق (ع ) يا امام باقر(ع ) گفته شد: كسي دست خود را روي دست ديگر مي گذارد و نماز مي خواند, حكم اين چيست ؟ جواب داد: اين , تكتف است و انجام نشود. ب ) علي (ع ) فرمود: مسلمان با گذاشتن دست خود روي دست ديگر, خود را به مجوس تشبيه نمي كند. ج ) امام باقر(ع ) فرمود: در نماز تكتف نكن كه اين كار مجوس است.
وضو:
در كتب تاريخي و روايي ذكر شده كه عثمان در اواسط دوران خلافت خود نسبت به چگونگى وضوى پيامبر گرفتار ترديد شد، او سپس وضوى پيامبر را به شكلى كه اكنون در ميان اهل سنت مرسوم است اعلام نمود. اين قضيه مورد مخالفت بسيارى از صحابه پيامبر واقع شد، لكن حكومت اموى بنا به اغراض سياسى در نقاط مختلف اسلامى شيوه عثمان را تبليغ كردند و جوى به وجود آوردند كه برخى از صحابه جرأت مخالفت با روش دستگاه حاكم را نداشت و در نتيجه اين گونه وضو گرفتن رواج يافت. (براى آگاهى بيشتر ر.ك: بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، دارالفكر، بي‌تا، بيروت، ج1، ص48؛ وضوءالنبى من خلال ملابسات التشريع، على‏الشهرستانى، نشر مشعر؛ متقي هندى، كنزالعمال، ح 26863؛ تفسير نمونه،ج4،ص288 – 285؛) متاسفانه اهل سنت نيز به جاي پيروي از پيامبر اكرم و قرآن كريم از وضوي عثمان تبعيت كرده اند.
اما واقعا كدام يك صحيح است؟ براي دانستن پاسخي كامل نياز به ارائه جواب در دو بخش داريم:
الف- كيفيت وضو به شكل رايج
وضو يكي از احكام تعبدي الهي است.احكام تعبدي الهي غير از اينكه ممكن است از نظر ظاهر با برخي اعمال طبيعي انسان همسان باشد داراي حكمت هاي معنوي و لطايف غير مادي است. يعني داراي اسراري ماوارء ظاهر است. اگر چه وضو گرفتن واستحمام هر دو موجب پاكيزگي دست و صورت مي گردد ولي وضو داراي حقيقتي ماوراء نتيجه ظاهري است. حكمت هايي دارد كه بسياري از آن ها از دسترس علوم تجربي و عقل بشري دور مانده است. احكام تعبدي الهي داراي حقايقي هستند كه: لايمسه الا المطهرون. ( واقعه ، آيه 79) اگر حقيقت قرآن را جز افراد با طهارت نمي فهمند حقيقت اين عبادت را هم جز افراد پاك نمي فهمند. در وضو شستن صورت با صابون كافي نيست شستن بايد با نيت همراه باشد.
امام رضا عليه السلام در روايتي سِرّ شستن دست و صورت و مسح سروپا را اينگونه بيان فرموده اند.
«أَنَّ عِلَّةَ الْوُضُوءِ الَّتِي مِنْ أَجْلِهَا صَارَ عَلَى الْعَبْدِ غَسْلُ الْوَجْهِ وَ الذِّرَاعَيْنِ وَ مَسْحُ الرَّأْسِ وَ الْقَدَمَيْنِ فَلِقِيَامِهِ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اسْتِقْبَالِهِ إِيَّاهُ بِجَوَارِحِهِ الظَّاهِرَةِ وَ مُلَاقَاتِهِ بِهَا الْكِرَامَ الْكَاتِبِينَ فَيَغْسِلُ الْوَجْهَ لِلسُّجُودِ وَ الْخُضُوعِ وَ يَغْسِلُ الْيَدَيْنِ لِيُقَلِّبَهُمَا وَ يَرْغَبَ بِهِمَا وَ يَرْهَبَ وَ يَتَبَتَّلَ وَ يَمْسَحُ الرَّأْسَ وَ الْقَدَمَيْنِ لِأَنَّهُمَا ظَاهِرَانِ مَكْشُوفَانِ يَسْتَقْبِلُ بِهِمَا كُلَّ حَالاتِهِ وَ لَيْسَ فِيهِمَا مِنَ الْخُضُوعِ وَ التَّبَتُّلِ مَا فِي الْوَجْهِ وَ الذِّرَاعَيْن؛( من لايحضره الفقيه، ج‏1، باب‏12، حديث‏2)
علت وضو كه در آن صورت و دستان شسته و سر و دو پا مسح مي شود آن است كه انسان با اين جوارح ظاهري نزد خداوند متعال حاضر مي گردد و با اين به ملاقات كرام الكاتبين مي رود. صورت خود را براي سجود و خضوع در مقابل پروردگارش پاك مي نمايد و دستان و سر و پا را مي شويد و مسح مي كند به خاطر اينكه به وسيله اين دستان به استقبال او مي رود و با اين دستان خواهش و دعا مي نمايد.
ب- علت تفاوت وضوي شيعه وسني
1- چرا شيعه دست را از بالا به پايين مى‏شويد؟
2- چرا شيعه در وضو سر و پا را مسح مى‏كند و با توجه به آيه وضو، آيا شستن پا معقول‏تر نيست؟
بخش اول: از ديدگاه فقهى، منشأ اختلاف شيعه و سنى در مسأله مسح پا، ريشه در آيه مباركه 6 «سوره مائده» دارد (از ديدگاه تاريخى، ريشه اختلاف چيز ديگرى است كه در پايان اين پاسخ ذكر خواهد شد). خداوند متعال در اين آيه مى‏فرمايد: يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى اَلصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى اَلْمَرافِقِ وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى اَلْكَعْبَيْنِ‏ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگاه به نماز ايستاديد، صورت ها و دست هايتان را تا آرنج بشوييد».
فقها در كيفيت شستن دست ها اختلاف نظر دارند، پيشوايان اهل بيت: و پيروانشان معتقدند دست ها از آرنج تا نوك انگشتان شسته شود و سنت همين است. دليلشان نيز ظاهر آيه است كه به نظر عرفى همين به ذهن مى آيد چون در موارد مشابه اين گونه تركيب، شروع از بالا به پايين است. مثلاً اگر پزشك به بيمار بگويد: پايت را تا زانو با آب سرد بشوى، بيمار آنچه را در عرف رايج است انجام مى دهد، يعنى شستن از بالا به پايين، يا وقتى صاحب خانه به رنگ كار مى گويد: ديوارهاى اين اتاق را تا سقف رنگ آميزى كن، آنچه در عرف معمول است انجام مى شود، يعنى رنگ كردن ديوارها از بالا به پايين و هرگز به ذهن رنگ كار يا بيمار اين نمى آيد كه صاحب خانه و پزشك كه گفته «تا»، مقصودش بيانِ آخرِ محلّ رنگ زدن يا شستن است، بلكه از كلمه «تا» مى فهمد كه صرفاً محدوده مورد نظر را در رنگ زدن و شستن تعيين كرده است. در آيه وضو نيز چنين است، وقتى آيه مى گويد دست ها را تا مرفق بشوييد، بيان محدوده شستن مورد نظر است نه چگونگى آن. و اين را به نظر معمول عرف واگذاشته و در عرف هم بدون ترديد، آنچه راحت تر است، شستن از بالا به پايين است.
آرى، آنچه اساس اختلاف است، در اين است كه متعلقِ «تا آرنج» چيست. آيا يعنى بشوييد تا آرنج. دست ها را تا آرنج بشوييد؟ يعنى «تا» قيد براى شستن است يا دست ها؟ اگر قيد براى دست ها باشد، از اين جهت براى تعيين محدوده دست است كه دست، به انگشتان تا مچ، مچ تا بازو هم گفته مى شود و آيه مى خواهد مقدار معين و مشخص دست را كه بايد شسته شود بيان كند و اگر دست بين مراتب ياد شده مشترك نبود، نيازى به گفتنِ «تا» نبود و اين قيد براى بيان مقدار مشخص از دست است كه بايد شسته شود.
و اگر قيدِ «تا» براى شستن باشد، شايد به ذهن چنين بيايد كه بايد از سر انگشت ها تا آرنج را شست، گويا خداوند فرموده است، دست ها را تا مرفق بشوييد. اما روشن است كه اين غير متعارف و مبهم است و در اين گونه موارد آنچه متعارف است يعنى شستن از بالا به پايين عمل مى شود.
افزون بر اينكه بر فرضِ اينكه «تا» قيدِ شستن باشد، چنين نيست كه انتهاى شستن را برساند، بلكه احتمال دارد به معناى «با» باشد (إلى به معناى مَعَ) يعنى دست ها را همراه با آرنج بشوييد. اينگونه كاربردهاى لفظى در قرآن و ادبيات عرب وجود دارد.( مثل آيه 2 نساء (وَلا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ) كه به معناى مَعَ است، يعنى اموال آنان را با اموال خود نخوريد، يا آيه 52 آل عمران (مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللهِ) كه به معناى مع الله است) در عرف نيز چنين است كه وقتى گفته مى شود فلانى ولايت كوفه تا بصره را برعهده دارد، يعنى با بصره. چنين تعبيراتى در اشعار عرب هم به كار رفته است. به هر حال، دليل قاطع در چنين مواردى همان عرف رايج است كه از بالا به پايين مى شويند و از همين روش بايد تبعيت كرد.
أئمه اهل بيت(عليهم السلام)، وضوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را اينگونه نقل كرده اند:
به نقل شيخ طوسى از بكير و زراره، اين دو از امام باقر(عليه السلام) درباره وضوى پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)سؤال كردند. حضرت طشت يا ظرف آبى طلبيد، كف دو دست را شست، دست خود را در آب فرو برد و با مشت آبى صورت خود را شست و با دست چپ كمك گرفت بر شستن صورت. سپس كف دست چپ را در ظرف آب فرو برده، آب برداشت و دست راستش را از آرنج تا انگشتان شست، به نحوى كه آب به طرف آرنج ها برنگردد. بعد كف دست راست را پر از آب كرد و بر دست چپ ريخت و از آرنج تا كف دست شست به نحوى كه آب به طرف آرنج برنگردد، مثل دستِ راست. سپس با همان آبى كه در دست ها بود، سر و پاها را تا برآمدگى روى پا مسح كشيد، بدون آنكه آب تازه اى بريزد.(تهذيب الأحكام: ج1، ص59، شماره 158)
بخش دوم: منشا برداشت فقها كلمه ارجلكم است زيرا كلمه «أَرْجُلَكُمْ»: در آيه به دو صورت قرائت شده است:
1- ابن كثير، حمزه، ابوعمر و عاصم (در روايت ابوبكر) آن را به جرّ «ارجلكم» قرائت كرده‏اند. طبق اين قرائت «ارجلكم» به «رؤوسكم» عطف شده است زيرا «رؤوسكم» نيز مجرور است. پس حكم آن نيز بايد مانند حكم «رؤوسكم» مسح باشد.
2- نافع و ابن عامر (در روايت حفص) آن را به نصب (ارجلكم) خوانده‏اند. اهل سنت مى‏گويند طبق اين قرائت «ارجلكم» به «ايديكم» عطف شده است زيرا «ايديكم» نيز منصوب است. پس بايد حكم آن نيز مانند حكم «ايديكم» غسل يعنى شستن باشد. شايد در ابتدا چنين توهم شود كه شيعه به قرائت اول و اهل سنت به قرائت دوم عمل كرده است و هر يك قرائت ديگر را قبول ندارد اما چنين نيست. هم شيعه و هم اهل سنت فتواى خود را بنا بر هر دو قرائت تفسير مى‏كنند. در اين نوشتار نخست رأى شيعه بنا بر هر دو قرائت به طور مستقل تبيين گشته، اشكال‏هاى اهل سنت پاسخ گفته مى‏شود، سپس به تاريخچه اختلاف در مسح پا اشاره مى‏شود:
بنا بر قرائت جر: واضح است كه «ارجلكم» عطف به «رؤوسكم» است و چون فعل معطوف عليه «امسحوا» است حكم پا نيز وجوب مسح مى‏شود. اشكال: شايد «ارجلكم» عطف به «ايديكم» باشد و به دليل مجاورت با يك اسم مجرور (يعنى رؤوسكم) جر گرفته است مانند «حجر و ضبٍ خرب» كه «خرب» صفت «حجر» است و بايد مرفوع باشد ولى به دليل مجاورت با «ضب» مجرور شده است (حجر: لانه؛ ضب: سوسمار ؛ خرب: ويران) پاسخ: اولاً جر به دليل مجاورت غلط است و فقط به دليل ضرورت شعر مانند مثال مذكور جايز است و قرآن كريم از استعمال غلط مبرى است. ثانياً: جر به دليل مجاورت فقط در جايى است كه قرينه‏اى بر آن باشد مانند مثال مذكور چرا كه معلوم است «خرب» نمى‏تواند صفت «ضب» باشد و فقط مى‏تواند صفت «حجر» قرار گيرد ولى در آيه مباركه چنين جرى باعث اشتباه مى‏شود و قرينه‏اى بر آن وجود ندارد. ثالثاً: جر به دليل مجاورت فقط بدون حرف عطف در كلام عرب صحيح است اما با حرف عطف به هيچ وجه صحيح نيست.
بنا بر قرائت نصب: در وهله اول دو احتمال وجود دارد: 1- عطف به «ايديكم» كه حكم آن وجوب غَسل مى‏شود. 2- عطف به محل «رؤوسكم كه حكم آن وجوب مسح مى‏شود. اما با دقت در ادبيات عرب مى‏فهميم كه فقط احتمال دوم صحيح است زيرا: اولاً: عطف محل در كلام عرب صحيح و شايع است مانند «ليس هذا بعالم و لا عالماً» كه «عالماً» عطف به محل «بعالم» شده است و محل «بعالم» نصب است و اين در كلام عرب شايع است و اختصاص نيز به ضرورت شعر ندارد (ر.ك:ابن هشام، مغنى‏اللبيب). ثانياً: عطف «ارجلكم» به «ايدكم» جايز نيست زيرا باعث فاصله شدن يك جمله فعليه اجنبى بين معطوف و معطوف‏عليه است و اين در كلام عرب غلط است. پس عطف به محل «رؤوسكم» متعين است و در نتيجه حكم «ارجلكم» نيز وجوب مسح مى‏شود. آنچه درباره ظاهر آيه مباركه بنا بر هر دو قرائت گفته شد تنها رأى شيعه نيست و مفسرين اهل سنت نيز آيه مباركه را بنا بر هر دو قرائتش مطابق رأى شيعه در وجوب مسح مى‏دانند و آنچه از تحليل ادبى آيه گفته شد تماماً از تفاسير اهل سنت بود كه مى‏توانيد به كتاب تفسير كبير، فخر رازى، دارالكتب العلميه تهران، ج 11، ص 161، ذيل آيه 6 سوره مائده، مسأله 38 رجوع كنيد. علاوه بر قرآن روايات فراوانى نيز در وجوب مسح وارد شده است:
منابع شيعى: وسائل‏الشيعه، ج 1، كتاب‏الطهاره، باب 25 از ابواب الوضوء، ص 294 (دار احياء التراث العربى). منابع سنى: علاوه بر اقوال مسح از سوى صحابه كه در پاسخ ذكر خواهد شد، مسند احمد، ج 1، ص 108 و 158 (دارالفكر) - كنزل العمال، ج 9، ص 448، ح 26908 (مؤسسه علوم القرآن) - سنن ابى داود، ج 1، ص 42، ح 164 (داراحياء التراث العربى) - الغارات به نقل از امالى شيخ مفيد (مصنفات شيخ مفيد، ج 13، ص 267 - مسند احمد، ج 1، ص 67 (دارالفكر).
در اينجا اين سؤال مطرح مى‏شود كه چگونه اهل سنت با وجود تفسير آيه به وجوب مسح حكم به وجوب غسل مى‏كنند؟ در اين جواب به اختصار سوالهايي كه اهل سنت براى فتواى وجوب غسل داده‏اند مطرح مى‏كنيم: سوال اول: زمخشرى در تفسير آيه به قرائت جر مى‏گويد: پا از اعضايى است كه بايد در وضو شسته شود، لذا امكان اسراف در آن زياد است خداوند براى جلوگيرى از اسراف «ارجلكم» را به «رؤوسكم» عطف كرده است نه براى اين كه مسح شود بلكه براى اين كه بفهماند در شستن آن اسراف نكنيد (زمخشرى، الكشاف، دارالمعرفه، ج 1، ص 326، ذيل آيه 6 مائده).
نقد: در صورت و دست‏ها نيز امكان اسراف هست. گذشته از اين كه اين مطلب فلسفه‏بافى است و به هيچ وجه با ظاهر قرآن سازگارى ندارد.
سوال دوم: پس از «أَرْجُلَكُمْ» قيد «إِلَى اَلْكَعْبَيْنِ» دارد و اين قيد قرينه وجوب غسل است. اين قرينيت را به دو صورت بيان كرده‏اند: 1- بيان حد فقط در غسل مى‏آيد نه در مسح. مقصود آنان اين است كه چون در «ايديكم الى المرافق» حد به «الى» ذكر شده است و اينجا نيز در «أَرْجُلَكُمْ إِلَى اَلْكَعْبَيْنِ» حد به «الى» آمده است پس حكم هر دوغسل است، (ر.ك: فخر رازى، التفسير الكبير، ج 11، ص 162 والقرطبى، الجامع لأحكام القرآن، دارالفكر، ج 6، ص 91) . نقد: «الى» در «أَيْدِيَكُمْ إِلَى اَلْمَرافِقِ» و در «أَرْجُلَكُمْ إِلَى اَلْكَعْبَيْنِ» هر دو براى بيان حد است اما اين نكته كه در جمله اول براى بيان حد وجوب غسل است از فعل آن يعنى «اغسلوا» فهميده مى‏شد نه از «الى» پس «الى» هيچ قرينيتى در غسل ندارد. در جمله دوم نيز بايد از فعل آن يعنى «امسحوا» فهميده شود. اين نكته را برخى از مفسرين اهل سنت نيز تصريح كرده‏اند، (ر.ك: ابن حزم، المحلى، دارالآفاق الجديده، بيروت، ج 2، ص 56، مسأله 200) .
سوال سوم: محمد رشيد رضا در تفسير المنار، ج 6، ص 234 مى‏گويد: وجوب مسح معقول نيست زيرا اگر باترى دست پاى كثيف و گرد و غبارى را مسح كنيد كثيفى پا به دست نيز سرايت مى‏كند و اين با حكم وضو كه پاكيزگى است مخالف است.
نقد: اولاً اعضاى وضو بايد قبل از مسح پاك باشند و پاكيزگى آن قبل از شروع در وضو حاصل مى‏شود. ثانياً: شستن دستان و پاها بعد از اتمام وضو نيز ممكن است و بلكه پاكيزگى در بدن و لباس نمازگزار از مستحبات نماز است. ثالثاً: حكمت وضو فقط پاكيزگى نيست اگر اين گونه بود چرا اين ترتيب خاص و اين اعضاى خاص و با نيت قربت بايد انجام شود؟
سوال چهارم: صاحب المنار مى‏گويد (همان، ص 233) قوى‏ترين دليل بر عليه شيعه اين است كه غايت رجلين «إِلَى اَلْكَعْبَيْنِ» است و اين جز با شستن حاصل نمى‏شود.
نقد: اولاً مراد از كعبين نزد شيعه استخوان روى پاست و استخوان اطراف مچ پا. ثانياً، به فرض كه چنين باشد چرامسح الى الكعبين ممكن نيست. شايد او تصور كرده است كه رطوبت دست تا به كعبين برسد خشك مى‏شود!!!
سوال پنجم: رواياتى هست كه در آن غسل رجلين آمده است مانند روايت عثمان خليفه سوم كه مردم را جمع كرد و جلوى آنان وضو گرفت: دست راستش را داخل ظرف كرد و بر دست چپش ريخت و سه بار شست، سپس سه بار مضمضه كرد و سه بار استنشاق كرد، سپس سه بار صورتش را شست، سپس سه بار دستش را تا مرفق شست، سپس سرش را مسح كرد، سپس پاهايش را خوب شست، سپس گفت ديدم رسول خدا اينگونه وضو گرفت، (كنزالعمال، ج 9، ص 441، ح 268883). نقد: اولاً، از بين صحابه پيامبر اكرم به نقل خود اهل سنت، بسيارى از آنان قائل به مسح بوده‏اند مانند: ابن عباس كه گفت الوضوء غسلتان و مسحتان يعنى وضو دو شستن دارد و دو مسح كردن و انس كه مسح بر پاى كرد و زمانى كه حجاج گفت پاهاى خود را در وضو بشوييد گفت خدا راست گفت و حجاج دروغ گفت و آيه «وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى اَلْكَعْبَيْنِ»را خواند. و عكرمه كه گفت: پاها را نبايد شست بلكه بايد مسح كرد و شعبى كه گفت جبريل مسح را نازل كرد نمى‏بينى كه در تيمم آنچه در وضو شسته مى‏شود مسح مى‏شود و آنچه را در وضو مسح مى‏كنند رها مى‏شود و عامر كه گفت جبرئيل درباره پا مسح را نازل كرد. قتاده كه گفت خدا دو شستن و دو مسح كردن را واجب كرد. و بسيارى از صحابه ديگر. (براى اين اقوال ر.ك: 1- طبرى، تفسير طبرى، ج 6، ص 82 2- قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 6، ص 92 3- فخر رازى، التفسير الكبير، ج 11، ص 161 4- ابن حزم، المحلى، ج 2، ص 59 براى مثال ابن حزم مى‏گويد: و قد قال بالمسح على الرجلين جماعة من السلف، منهم على بن ابيطالب و ابن عباس والحسن و عكرمه والشعبى و جماعة غيرهم)‏. ثانياً، روايات اهل سنت در اين زمينه متعارض است و هنگامى كه روايات در يك مسأله متعارض شد وظيفه آن است كه به قرآن كريم رجوع شود و روايتى كه مطابق قرآن بود اخذ شود و قرآن طبق اعتراف اهل سنت مسح را واجب كرده است.
اشكال: برخى از اين مسأله پاسخ داده‏اند كه حال كه روايات در اين زمينه متعارض است، اگر نتوان احتياط كرد بايد به قرآن رجوع كنيم ولى خوشبختانه در اينجا احتياط ممكن است. برخى از اينها، احتياط را در غسل دانسته‏اند زيرا مى‏گويند شستن مشتمل بر مسح كردن هم هست پس كسى كه پاهايش را بشويد هم به فتواى غسل عمل كرده و هم به فتواى مسح، (ر.ك: محمد رشيد رضا، تفسير المنار، دارالفكر، ج 6، ص 234) . برخى ديگر نيز احتياط را به مسح و شستن دانسته‏اند يعنى اول مسح كند و سپس بشويد (اين قول در جميع منابع مذكور در اين جزوه به صاحب تفسير طبرى يعنى ابن جرير طبرى نسبت داده شده است).
پاسخ: مسح و غسل در آيه وضو در مقابل هم به كار رفته است پس معنا ندارد كه بگوييم غسل شامل مسح هم مى‏شود. گذشته از اين كه شيعه مسح را با رطوبت وضو قائل است نه با رطوبت جديد. پس غسل و مسح ضد هم هستند نه يكى شامل ديگرى. و احتياطى كه از طبرى نقل شده نيز فقط براى كسى كه ادله مسح را تمام نداند معنا دارد ولى اگر ادله مسح را تمام و صحيح بداند جايى براى اين احتياط نيست واين احتياط بدعت محض است. پس خود طبرى در اين احتياط معذور است ولى ما ادله كافى در مسح داريم. ثالثاً: وضوى همه مسلمانان تا خلافت عثمان صورت واحدى داشته و مانند وضوى كنونى شيعه بوده است. اين مسأله با آيه قرآن نيز تطبيق دارد كه مى‏فرمايد: وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ‏ (مائده ، آيه 6) در اين آيه خداوند امر به مسح سر و پاها نموده است، در حاليكه اهل تسنن پاها را مى‏شويند.

اما واكنش حضرت علي در مقابل اين بدعتها چگونه بود؟آيا در زمان غصب خلافتش و بعد از آن با آنها برخورد كرده است؟
در جواب بايد بگوييم كه اينگونه نبوده كه حضرت علي (ع) نسبت به بدعتهاي ايجاد شده عكس العمل نشان نداده ومخالفت نكرده باشند بلكه اساسا يكي از فلسفه هاي وجود امام معصوم از نظر ما شيعيان مبارزه با بدعتها وبدعت گزاران ميباشد .حضرت علي (ع) مخالفت خودشان را در مواقعي كه بر خلاف حكم خدا بوده به صراحت بيان كرده اند از جمله مخالفت با بزرگترين بدعت در امر خلافت وجانشيني پيامبر (ص)بود كه همين بدعت موجب ايجاد بدعتهاي بعدي وخودرايي واجتهاد در برابر نص در احكام خدا وسنت رسول الله(ص) شد. وجود زمينه هاي پذيرش بدعت از طرف مردم آن عصر منشأ سوءاستفاده غاصبان خلافت ودشمنان اهل بيت (ع) در قلب وتحريف احكام خدا ومسلمات دين اسلام در جهت منافع دنيوي آنها شد. به گونه اي كه مخالفت حضرت با آنها چندان تاثير گذار در آنها نبود ،در حالي كه اين بدعتها در شيعيان به دليل همراهي وپيروي از اهل بيت (ع)مورد پذيرش قرار نگرفت.
در روايت است كه مردم در كوفه بر حضرت علي (ع ) اجتماع كردند و از او خواستند امامي براي نماز نافله ي شهر رمضان قرار دهد( نماز نافله به جماعت خواندن از بدعتهاي عمر بود), حضرت علي (ع ) آنها را از اين كار منع كرد و به آنان گفت كه جماعت نافله رمضان خلاف سنت است . مردم از گرد او پراكنده شدند و خودشان امامي را براي جماعت نافله رمضان قرار دادند. حضرت امير, امام حسن را به مسجد فرستاد تا جلوي جماعت آنان را بگيرد. هنگامي كه امام حسن به مسجد نزديك شد مردم جلوي در مسجد تجمع كرده فرياد »واعُمراه « سر دادند)بحارالانوار, ج 31, صص 8 - 7; الشافي , ج 4, ص 219.(
اين بدعتگذاري ها آنقدر اين مردم ساده را فريفته بود كه همانگونه كه ذكر كرديم اميرالمومنين علي عليه السلام حتي در زمان خلافت خود هم نتوانست با بسياري از اين بدعتها مبارزه كند لذا در خطبه اي كه سراسر آن نشان از خون دل حضرت است فرمود:
... خلفاي قبل از من (ابوبكر و عمر و عثمان) كارهايي انجام دادند كه در آن با رسول خدا صلي الله عليه وآله مخالفت كردند و در آن بناي مخالفت با رسول خدا را از روي عمد داشتند . پيمان او را شكسته و سنت او را تغيير دادند؛ و اگر مردم را بر ترك آنها وادار نمايم و آنها را به جايگاه خود بازگردانم و به آنچه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله بود لشكر من از گرد من پراكنده شده و تنها باقي مي مانم و يا با عده كمي از شيعه ام كه برتري من و وجوب امامت من از كتاب خدا و سنت رسول خدا - صلي الله عليه وآله وسلم – را مي دانند .
چگونه خواهيد اگر دستور مي دادم كه مقام ابراهيم ( عليه السلام ) را به همان مكاني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار داده بود ، بازگردد) عمر ، مقام ابراهيم را از جاي خود تغيير داد) و فدك را به ورثه فاطمه باز مي گرداندم و مقدار پيمانه ( براي كشيدن مقدار زكات ) را به همان حالت قبل باز مي گرداندم ؛ و زمين هاي هديه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله ) را كه به عده اي داده بود و دستور حضرت را اجرا نكردند ، به ايشان مي دادم. و خانه جعفر را به ورثه اش بازمي گرداندم و آن را از مسجد خراب مي كردم ( زيرا خانه او را به زور گرفته و در مسجد وارد كردند ) ؛ و عده اي از زناني را كه به غير حق همسر مرداني شده اند پس گرفته و ايشان را به همسرانشان بازمي گرداندم !!! .
و حكم ( خدا ) در مورد فروج و ارحام ( اعمال خلاف عفت ) در مورد ايشان جاري مي كردم ؛ و مردمان بني تغلب را به اسارت مي گرفتم ( زيرا ايشان به جنگ با مسلمانان پرداخته رسول خدا دستور به اسارت همه ايشان دادند )
و آن مقدار از زمين هاي خيبر را كه بين مردم تقسيم شده است باز مي گرداندم ( زيرا اين زمين ها در اصطلاح فقهي مفتوح عنوة است يعني براي گرفتن بيشتر زمين هاي خيبر جنگ صورت نگرفت و لذا ملك تمامي مسلمانان است نه عده اي خاص و كسي حق تملك آن را ندارد ) . و دفاتر هديه هاي ماهانه را پاك مي كردم ( زيرا خلفا دفاتري داشتند كه در آن در مورد افراد خاصي ثبت شده بود هر ماه به فلان كس فلان مقدار شهريه داده شود ) و همانطور كه رسول خدا صلي الله عليه وآله تقسيم مي كرد همانطور يعني به صورت مساوي ( اموال را بين مردم ) تقسيم مي نمودم و آن را فقط سبب آبادي زندگي ثروتمندان قرار ندهم و مقدار اندازه گيري زمين ايشان را كنار مي انداختم ( زيرا با آن مقدار هديه هاي رسول خدا به خود را افزايش مي دادند ) ؛ و ازدواج ها را يكسان قرار مي دادم ( زيرا ايشان دستور داده بودند كه غير عرب حق ازدواج با عرب را ندارد اما رسول خدا صلي الله عليه وآله مي فرمودند مسلمان كفو مسلمان است) و خمس مربوط به رسول خدا را همانطور كه خداوند عز وجل دستور داده است جاري مي نمودم ( نه مانند خلفا كه آن را سهم خاص خود به عنوان خليفه رسول خدا مي دانستند ) .
و مسجد رسول خدا صلي الله عليه وآله را به همان مقدار سابق باز گردانده و درهايي را كه به سوي آن گشوده گشته بود مي بستم ( هر كسي از بزرگان صحابه كه خانه ايشان در كنار مسجد بود بعد از رسول خدا به خلاف دستور حضرت ، براي خود از خانه خويش دري خاص به درون مسجد كشيد تا درب اختصاصي او باشد) و درهايي را كه بسته شده بود باز مي نمودم ( رسول خدا صلي الله عليه وآله در زمان حيات خويش تنها دستور دادند كه دربي از خانه امير مومنان و ناوداني از خانه عباس عموي ايشان به مسجد باز باشد و ساير درها بسته شود اما اين درب و ناودان در زمان خلفا به دستور ايشان مسدود گشت ) . و مسح از روي كفش را حرام مي نمودم ( خلفا اين كار را جايز دانستند ) و به خاطر نوشيدن نبيذ حد الهي را جاري مي ساختم ( خلفا نبيذ را كه نوعي شراب خفيف شده است جايز دانستند )
و دستور مي دادم كه همه مردم دو متعه ( حج و زنان ) را جايز بدانند و دستور مي دادم كه بر جنازه ( هنگام نماز ميت ) پنج تكبير بگويند ( خلفا چهار تكبير مي گفتند )
و مردم را وادار مي نمودم كه بسم الله الرحمن الرحيم را ( در نماز ) بلند بگويند ؛ و كساني را كه رسول خدا صلي الله عليه وآله بيرون ( تبيعد ) كرده بودند و بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله به مسجد حضرت وارد شدند ، بيرون مي نمودم (رسول خدا مروان و پدرش را تبعيد كرده اما خلفا ايشان را امام جماعت مسجد رسول خدا نمودند !!!) و كساني را كه رسول خدا صلي الله عليه وآله ايشان را در مسجد خويش جاي داده بود و بعد از ايشان بيرون شدند به مسجد مي آوردم ( عده اي از صحابه جايگاه و خانه اي جز صفه و ايوان مسجد رسول خدا نداشتند و رسول خدا ايشان را در آنجا ساكن كرده بود اما خلفا ايشان را از مسجد بيرون كردند ) و مردم را بر حكم قرآن وادار مي كرده و ايشان را وادار مي كردم كه طلاق را طبق سنت انجام دهند ( طبق آيه قرآن ازدواج احتياج به شاهد نداشته و طلاق دو شاهد احتياج دارد اما خلفا حكم هر دو را برعكس نمودند ) و صدقات را بر گروه ها و مرزهاي خودش باز مي گرداندم ( صدقات بايد بر گروه هاي مختلفي تقسيم مي شد اما خلفا آن را فقط به بعضي از ايشان مي دادند ) ؛ و وضو و غسل و نماز را به زمان خويش ( در مورد نماز ) و روش خويش ( در مورد غسل ) و جايگاه خويش ( در مورد وضو ) باز مي گرداندم ( زيرا نماز هاي يوميه را مي توان در سه وقت خواند اما خلفا مخالفت كردند و شرايط وجوب غسل را تغيير دادند و نيز محل وضو را عوض كردند زيرا در وضو دست بايد از بالا به پايين شسته مي شد وبرعكس نمودند ، بعضي از سر بايد مسح مي شد آن را نيز تغيير دادند ، پا نيز بايد مسح مي شد آن را شستند ) و مردمان نجران را به محل خويش باز مي گرداندم ( از سخنان رسول خدا در آخرين روز اين بود كه لشكريان اسامه را راهي كنيد ، خدا هر كس را كه به اين لشكر نرود لعنت كند اما خلفا به خاطر مصالح خويش به اين لشكر نرفته و براي پوشاندن اين قضيه گفتند رسول خدا فرموده است : لشگر اسامه را راهي كنيد ، و در جزيرة العرب دو دين باقي نگذاريد . و به همين جهت دستور دادند كه همه اهل نجران را كه مسيحي بودند از جزيرة العرب بيرون كنند اما با يهود كه روابط خوبي با خلفا داشتند كاري نداشتند و حتي كعب الاحبار يهودي توانست نفوذ زيادي در دربار خلافت پيدا كند) و اسيران فارس و باقي ملت ها را به كتاب خدا و سنت رسول او بازمي گرداندم ( ايشان دستور دادند كه هيچ برده اي از ساير كشورها حق ورود به بلاد اسلامي ندارد مگر آنكه مولايش مجوز بگيرد و بعد از آزاد شدن در زمان مردن مولايش در صورتي كه مولا وارثي نداشت حق ارث بردن از مولا ندارد با اينكه هر دوي آنها خلاف احكام اسلامي بود ) در اين صورت از گرد من پراكنده مي شدند.
قسم به خدا كه مردم را دستور دادم كه در ماه رمضان غير از نماز واجب را به جماعت نخوانند و ايشان را آگاه نمودم كه خواندن نماز مستحبي به جماعت بدعت است ؛ پس عده اي از لشكريان كه همراه من جنگيده بودند ندا دادند : اي اهل اسلام سنت عمر تغيير كرد!!! ما را از نماز مستحبي در ماه رمضان باز مي دارند !!!
و ترسيدم كه بر من از سمت لشكرم شوريده همانگونه كه از اين امت تفرقه و اطاعت از امامان گمراهي و دعوت كنندگان به سوي آتش ديدم .
و نيز اگر من از خمس سهم بستگان رسول خدا را مي دادم كه خداوند در مورد آن فرموده است كه اگر به خدا و آنچه بر بنده مان نازل كرده ايم ايمان آورده بوديد در روز جدايي ( حق از باطل) ، روزي كه دو لشكر با يكديگر ملاقات كردند ( و حق در مقابل باطل قرار گرفت در آن روز بعد از گرفتن غنايم خمس را پرداخت كنيد) . پس قسم به خدا ما همان بستگان( ِ رسول خدا) هستيم ، كساني هستيم كه خداوند ما را با خود و با رسولش در كنار هم قرار داده است پس گفته است : (اين خمس) براي خدا و رسولش و براي بستگان و يتيمان و بيچارگان و در راه ماندگان است و اين آيه را در مورد ما نازل كرد تا مبادا سبب فزوني دولت ثروتمندان شما گردد ؛ پس آنچه را رسول خدا براي شما آورده است پس آن را بگيريد و آنچه شما را ( از آن ) نهي كرده است پس دست از آن برداريد و از خدا بترسيد در مورد ظلم نمودن به اهل بيت رسول خدا ؛ بدرستيكه خداوند صاحب عقوبت شديدي است براي كساني كه به ايشان ظلم كند ؛ (اين عمل خدا در اعطاي خمس به اهل بيت) رحمتي بود از جانب او براي ما و ثروتي بود كه خدا بوسيله آن ما را بي نياز ساخته بود و در اين زمينه به فرستاده اش توصيه كرده بود و سهم ما را در صدقه قرار نداد ؛ و بدين سبب فرستاده اش را گرامي داشت و ما اهل بيت را نيز گرامي داشت تا مبادا به ما از كثيفي هاي مردمان ( صدقه ) بخوراند .
پس خدا و فرستاده او را تكذيب كردند و كتاب خدا را كه در حق ما سخن مي گفت انكار نمودند و ما را از مالي واجب كه خدا براي ما قرار داده بود منع كردند ؛ و مثل آنچه ما بعد از رسول خدا ديديم ، خاندان هيچ پيغمبري از امت آن پيغمبر نديدند ؛ و خداوند ياري كننده ماست در مقابل كسي كه به ما ظلم نموده است ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم
در همين يك روايت حضرت بيش از بيست مورد از بدعت هاي خلفاي سابق را مطرح نموده و علت عدم مخالفت خويش را با آنها مشخص ساخته اند .
(الكافي للشيخ الكليني ، ج 8 ، ص 58 ، شماره 21، تحقيق علي اكبر غفاري، طبع حيدري،دوم 1348ش)



تعداد بازدید از این مطلب: 103
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود